سیاوش کسرایی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

سیاوش کسرایی
پنج شنبه 9 مهر 1394 ساعت 21:29 | بازدید : 3471 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

آدم
ای رفته از بهشت
ای مانده در زمین
عریان و پک و بکره و تفته مانده ام
هانم برشو و ببین
تا اوج قله هاش همه خواهش است و بس
این سینه ها در آرزوی باروز شدن
وین ساقه های سنگ ستم می کشند سخت
از جان خشک خویش و غم بی ثمر شدن
دیری است یاوه مانده و بی تاب و بی قرار
نه خنده می زنم
نه گریه می کنم
بگرفته در گلوی من آواز چشمه سار
بی ککل گیاه هوس بی نسیم عشق
بی حاصل است مزرعه سبز ماهتاب
بیهوده است جنبش گهواره های موج
بی رونق است جلوه ایینه های آب
بر گونه های من
شط گیسوان خویش پریشان نمی کند
وین آسمان خشک
بسته است در نگاهم و باران نمی کند
در هر کران من
خالی است جای تو
اینجا نشان معجزه دستهات نیست
اینجا نشان معجزه دستهات نیست
اینجا نشانه نیست هم از جای پای تو
تنها نمی تپد دل من از جدایی ات
شب را ستاره هاست
زین زردگونه ها
آدم
کوته مکن نوازش دست خدایی ات
شبها در آسمان
در این حرمسرای نه سلطانش از ازل
چشم هزار اختر دیگر به سوی توست
وین پچ پچ همیشگی دختران بام
در هر کنارگوشه همه گفتگوی توست
آدم
بیرون شو از زمین
چونان که از بهشت
تو دستکار رنجی و پرورده امید
راحت بنه! گریز دگر کن ز سرنوشت
حوا هووی پکدل آفرینش است
با او بیا به راه
با او بیا که عشق دهان وکند به شعر
کاو از او ز پنجره ماه دلکش است

-----------------------------------------------------

باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمی کنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل خس و خاشک می شود ؟
آخر چگونه این همه رویای نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خک می شود ؟
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود ؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچه ها
چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خک
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
نفرین برین دروغ دروغ هراسنک
پل می کشد به ساحل اینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کننند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید می شود
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است

----------------------------------------------------------




:: برچسب‌ها: شعر سیاوش کسرایی , اشعار سیاوش کسرایی , شعر , سیاوش کسرایی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: